- در زمان
- در حال فورا فی لافور. رشته و ریسمان تافته که در سوزن کشند
معنی در زمان - جستجوی لغت در جدول جو
- در زمان
- درحال، فی الفور
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آنچه که در زمان نباشد: (نه در مکان و نه در نامکان و نه در زمان و نه نادر زمان) (ونه ناموصوف و نه نادر زمان و نه نادر مکان)
گردش زمان، حوادث روزگار
رشته ای که برای دوختن چیزی به سوزن بکشند
بلندمدت
آنگاه در آن وقت
داخل شدن درون رفتن، بیرون آمدن (از اضداد)، رسیدن، ظاهر شدن، روییدن سبز شدن، واقع شدن
مابین و وسط، خلال
پایان روزگار، سرانجام
دوره آخر، قسمت واپسین از دوران روزگار که بقیامت متصل گردد آخر الزمان. یا پیغمبر آخر زمان. محمد مصطفی (ص) یا مهدی آخر زمان. مهدی موعود (ع)
براعه الطلب: طلب کردن چیزی است از کسی با الفاظ نعز و دل انگیز که در مخاطب تاثیر کند صورت الحاح و خواهش نداشته باشد حسن طلب ادب السول
دارای ده زبان، ده دله
منافق مزور
در دستور زبان علوم ادبی اسمی که دلالت بر زمان وقوع چیزی می کند، اسم زمان
هم روزگار، معاصر، هم دوره، هم عصر، دارای زمان یکسان
هم دوره هم عصر معاصر
اندک زمانی، مدت کمی، دمی
Timeless, Timelessly
Concurrent, Simultaneous
simultâneo
безвременный , вневременно
concurrente, simultáneo
zeitlos
równoczesny, jednoczesny
вічний , позачасово
одновременный
ponadczasowy, ponadczasowo
одночасний , одночасний
永恒的 , 永恒地
gelijktijdig
eterno, atemporalmente
gleichzeitig